آوینا یکی یه دونه مامان و باباش

عزیز دلم راه رفتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت

عزیزم عسل بانوی زندگیم کبوتر کوچولوی من دیشب برای اولین بار بدون اینکه ما پیشت باشیم و تشویق و درخواست کنیم، خودت شروع به راه رفتن کردی و هر جا می خواستی بری تا جایی که می تونستی راه میرفتی و هر جا نمی شد چهار دست و پا و یا با کمک وسایل ادامه می دادی. عزیزم این ماجرای راه رفتن از 24 مهر که تونستی روی پاهات بایستی شروع شده بود و بالا خره بعد از سه ماه بطور مستقل راه رفتی و قدمهاتو روی این زمین مستقل گذاشتی عزیزکم الهی هیچوقت من و تو بی همدیگه نشیم عزیزمممممممممممممممممممممممممممم عاشق همه رفتارهات هستم نمی دونی چقدر دیوونه می شم وقتی دستت رو میذاری رو بینی ات و میگی سیس سیس و... می خندی نمی دونی وقتی یه تکه پارچه که پیدا م...
21 دی 1390

خجالتی، حرف گوش کن، مودب، آرام و .... نمی دونم چی بگم

عزیز دلم واقعا این رفتارت منو نگران ، خوشحال ... نمی دونم چی بگم وقتی می ریم مهمونی دست به هیچی... نمی زنی حتی خوراکی، اگه من بهت ندم برنمی داری وسایل و اسباب بازی هیچ کسو بر نمی داری و وقتی مهمون میاد اصلا به وسایل اونها حتی اگه دم دست باشه دست نمی زنی وقتی مهمون میاد خونه اصلا با صدای بلند حرف نمی زنی و نمی خندی.... دقیقا مثل یه آدم بزرگ نمی دونم این خوبه برای این سن تو یا نه. نمی دونم از خانومی ات هست یا خجالتی شدی یا .... هر چی که هست من عاشق این رفتارت هستم فقط می ترسم... یکشنبه عموها اومدند خونه ما و دوشنبه بعد ازظهر رفتند و تو مثل یه بانوی کوچولوی محترم جلوی مهمونها آبروداری کردی یعنی واقعا خودم هم انگشت به دهان...
14 دی 1390

راه رفتن تو و شب یلدا

آوینای زندگیم شب یلدا چهارشنبه شب بود فردا صبحش مامان جون و آقاجون می رسیدند خونه ما، برای همین تصمیم گرفتیم شب یلدا رو فرداش برگزار کنیم اون شب فقط سه تایی (من و تو بابایی) با هم بازی کردیم و تو اولین قدمهاتو از بغل من به بغل بابا می رفتی و می اومدی .... عزیز دلم بهترین آرزوها رو برات دارم ایشاله توی زندگین همیشه در بهترین راهها قدم بگذاری و همیشه توی مسیرهای خوب ثابت قدم باشی صبح ساعت 6ونیم مامان جون اینا رسیدند و تو همین که چشمت رو باز کردی رفتی بغل آقاجون و تا ساعت 9ونیم با اونها بازی کردی آخرش هم از خستگی بیهوش شدی و خوابیدی. قربونت برم همیشه تا چند ساعت غریبی می کردی ولی این دفعه انگار که یادت مونده بودند از تولدت که خونه اونها بو...
14 دی 1390
1